جدول جو
جدول جو

معنی کل وهر - جستجوی لغت در جدول جو

کل وهر
فضای میان دو خط شخم زده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کلاهور
تصویر کلاهور
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری مازندرانی در زمان کیکاووس پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کلرور
تصویر کلرور
کلرید
کلرور سدیم: در علم شیمی نمک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلاوه
تصویر کلاوه
سرگشته، گیج، سراسیمه، کلاف
فرهنگ فارسی عمید
(گُ لِ مِ)
نوعی از گل:
نهانی به پالیزبان گفت شاه
که از مهتر ده گل مهر خواه.
فردوسی.
چو بشنید از او این سخن باغبان
گل مهر آورد آمد دمان.
فردوسی.
ز خرادبرزین گل مهر خواست
به بالین مست آمد از حجره راست.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(کْلُ / کُ لُ)
در اصطلاح علم شیمی، ماده ای که از ترکیب کلر با یک عنصر دیگر (خواه فلز و خواه شبه فلز) حاصل می شود، مانند کلرور نقره که فرمولش ClAg می باشد وعبارت از ترکیب کلر با فلز (نقره) است و کلرور کربن که فرمولش (Cl4C) است (چون دارای 4 اتم کربن است معمولا آن را تتراکلرور کربن می خوانند) و عبارت از ترکیب کلر با شبه فلز (کربن) می باشد. کلرورهای فلزات معمولا نمکهای اسیدکلریدریک هستند. مهمترین کلروری که در طبیعت بسیار فراوان و در ترکیب مادۀ زنده نیز وارد است، کلرورسدیم (ClNa) یعنی همان نمک طعام می باشد.
- کلرورها (ج کلرور) ، ترکیبات کلر با یکی از عناصر دیگر می باشند. مهمترین کلرورها، کلرورهای فلزات هستند که در حقیقت باید آنها را املاح اسید کلریدریک دانست. کلرورها غالباً جامد و در آب محلولند باستثنای کلرورهای نقره (ClAg) و سرب (Cl2pb) و کلرور یک ظرفیتی مس (Clcu) و کلرور یک ظرفیتی جیوه (Cl2Hg) که در آب حل نمی شوند. (فرهنگ فارسی معین).
- کلرور رنگ بر، مخلوطی از کلرورها و هیپوکلریت ها به نسبت مساوی ماده ای رنگ زدا را بوجود می آورد که بنام کلرور رنگ بر خوانده می شود. از مهمترین کلرورهای رنگ بر آب ژاول است که عبارت از محلول نمک طعام و هیپوکلریت سدیم در آب است و معمولا آب ژاول را از تاثیر گاز کلر در محلول سود حاصل می کنند به فرمول زیر است:
H2o + CLoNa + +CLNa ͢ 2NaOH + CL2
و از اثر کلر بر محلول پتاس کلرور رنگ بر دیگری به دست می آید که آن راآب لاباراک گویند و فرمول آن به شرح ذیل است:
H2O+ CLoK + CLK ͢ 2KOH + CL2
کلرورهای رنگ بر علاوه بر خاصیت رنگ زدایی خاصیت گندزدایی نیز دارند و جهت ضدعفونی آبهای آشامیدنی مصرف می شود. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ قِ)
دهی از بخش نیک شهر شهرستان چاه بهار است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کَ هََ)
دهی از دهستان طیبی گرم سیری است که در بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
کل در. کل دره. آلتی است که با آن مرز کرت ها برآرند وآن آهنی دراز است که از میان دسته ای چوبین دارد و از دیگر سوی زنجیری یا طنابی که دو تن آن را برای بر آوردن مرزبکار برند. نوعی آلت شخم که برای پشته بندی بکار برند و دو تن آن را کشند، یکی دستۀ چوبین آن را و دیگری طناب را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نام پهلوانی بوده مازندرانی. برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از فرهنگ رشیدی) (از فرهنگ جهانگیری) :
سواری که نامش کلاهور بود
که مازندران زو پر از شور بود.
فردوسی.
بیامد کلاهور چون نره شیر
به پیش جهانجوی مرد دلیر.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 2 ص 363).
کلاهور با دست آویخته
پی و پوست و ناخن فروریخته.
(شاهنامه ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ / رِ)
نوعی گیاه طبی است در بم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). علف تلخی است بیابانی. در گناباد خراسان برای معالجۀ درد شکم آن را می جوشانند و می خورند
لغت نامه دهخدا
(کُ لَهْ)
به اندازۀ یک کلاه:
هیچ قبایی نبرید آسمان
تا دو کله وار نبرد از میان.
نظامی.
وز آن خلعت که اقبالش بریده ست
به هفت اختر کله واری رسیده ست.
نظامی.
از قبای چنو کله داری
ز آسمان تازمین کله واری.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(کِلْ وَ)
دهی از دهستان طیبی سرحدی است که در بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان واقع است و 125 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(گُ عَ)
دهی است از دهستان ابتر بخش حومه شهرستان ایرانشهر واقع در 22000گزی شمال خاوری ایرانشهر و 13000گزی خاور راه شوسۀ ایرانشهر به خاش. هوای آن گرم و دارای 180 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات، خرما، ذرت و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن فرعی است. ساکنان از طایفۀ میر هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ زَ)
گلی که زهرآگین باشد. گل زهری که بوییدن آن خطرناک و زیان آور باشد:
جهان رابه کوشش چه جویی همی
گل زهر خیره چه بویی همی.
فردوسی.
جز از درد و نفرین نجویی همی
گل زهر خیره ببویی همی.
فردوسی.
بر آرام بر کینه جویی همی
گل زهر خیره ببویی همی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(کَ وَ)
بمعنی کلاو است که وزق باشد. (برهان). غوک و وزغ. (از انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُلْ)
دهی از دهستان ای تیوند است که در بخش دلفان شهرستان خرم آباد واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
فرانسوی سراک ماده ای که از ترکیب کلر با یک عنصر دیگر (خواه فلز و خواه شبه فلز) حاصل میشود. کلرور های فلزات معمولا نمکهای اسید کلریدریک میباشند. مهمترین کلروری که در طبیعت بسیار فراوان است و در ترکیب ماده زنده نیز وارد است کلرور سدیم که همان نمک طعام است میباشد. یا کلرور ها ترکیبات کلر با یکی از عناصر دیگر میباشند. مهمترین کلرور ها کلرور های فلزات هستند که در حقیقت باید آنها را املاح اسید کلریدریک دانست. کلرور ها غالبا جامد و در آب محلولند باستثنای کلرور های نقره و سرب و کلروریک ظرفیتی مس و کلرور دو ظرفیتی جیوه که در آب حل نمیشوند. یا کلرور رنگ بر. مخلوطی از کلرور ها هیپوکلریت ها بنسبت مساوی ماده ای رنگ زدا را بوجود میاورد که بنام کلرور رنگ بر خوانده میشود. از مهمترین کلرور های رنگ بر آب ژاول است که عبارت از محلول نمک طعام و هیپو کلریت سدیم در آب است و معمولا آب ژاول را از تاثیر گاز کلر در محلول سود حاصل میکنند: و از اثر کلر بر محلول پتاس کلرور رنگ بر دیگری بدست میاید که آنرا آب لاباراک گویند: کلرور های رنگ بر علاوه بر خاصیت رنگ زدایی خاصیت گند زدایی نیز دارند و جهت ضد عفونی آبهای آشامیدنی مصرف میشوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلاوه
تصویر کلاوه
((کَ وَ یا وِ))
کلایه، کلافه، ریسمان خام که بر چرخه پیچیده باشند
فرهنگ فارسی معین
معشوق یار
فرهنگ گویش مازندرانی
دردسر، طرح ریزی، نقشه، سنگین
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع رودپی واقع در منطقه ی ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در لفور واقع در شهرستان سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
جوی آبیاری مزارع که پرپیچ و خم باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
بارانی که در کوهستان بارد و جلگه ی پیش روی البرز مرطوب از
فرهنگ گویش مازندرانی
کنایه از: دوست ناباب، آدم بی سر و پا، جامع عیوب جسمی شدن، کاملا بدبخت
فرهنگ گویش مازندرانی
بز نر پیر
فرهنگ گویش مازندرانی
کلید در خانه
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که بینی کوچک دارد
فرهنگ گویش مازندرانی
درخت مو
فرهنگ گویش مازندرانی
کشاورزی که در کرت، کلوخ درشت را ریز کند
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در حوزه ی شهرستان آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
سرپناه وسیع برای دام ها، چادرهای بزرگ صحرایی که برای پذیرایی
فرهنگ گویش مازندرانی
مجرای آب، آب راهه، راه آب بین منازل
فرهنگ گویش مازندرانی
جایی که آب به دو یا چند قسمت تقسیم شود، کچل
فرهنگ گویش مازندرانی